داستان راستان: شکایت همسایه

شخصی امد به دیدن رسول اکرم تا از همسایه اش شکایت  کند که مرا اذیت میکند و از من سلب اسایش کرده.
رسول اکرم فر مود :تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه ات راه نینداز بلکه روش خود را تغیر دهد . بعد از چندی دو مرتبه امد و شکایت کرد . این دفعه نبز رسول اکرم گفت : تحمل کن . 
برای سومین بار امد و گفت :یا رسول الله این همسایه من دست از کار خود بر نمی دارد و سلب اسایش برای من و خانواده می شود. این دفعه رسول اکرم به او فرمود روز جمعه که رسید  برو اسباب و اثات خودت را بیرون بیاور و سر راه مردمی که میایند و می روند بگذار مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد و شکایتت را به همه بگو . شاکی همین کار را کرد . همسایه که خیال میکرد باز رسول اکرم به او دستور همیشگی را می دهد وقتی از ماجرا باخبر شد از مرد خواهش کرد تا این کار را انجام ندهد و دیگر باعث سلب اسایش او و خانواده اش نشود.
رسول اکرم فر مود :تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه ات راه نینداز بلکه روش خود را تغیر دهد . بعد از چندی دو مرتبه امد و شکایت کرد . این دفعه نبز رسول اکرم گفت : تحمل کن . 
برای سومین بار امد و گفت :یا رسول الله این همسایه من دست از کار خود بر نمی دارد و سلب اسایش برای من و خانواده می شود. این دفعه رسول اکرم به او فرمود روز جمعه که رسید  برو اسباب و اثات خودت را بیرون بیاور و سر راه مردمی که میایند و می روند بگذار مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد و شکایتت را به همه بگو . شاکی همین کار را کرد . همسایه که خیال میکرد باز رسول اکرم به او دستور همیشگی را می دهد وقتی از ماجرا باخبر شد از مرد خواهش کرد تا این کار را انجام ندهد و دیگر باعث سلب اسایش او و خانواده اش نشود.

رسول اکرم فر مود :تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه ات راه نینداز بلکه روش خود را تغیر دهد . بعد از چندی دو مرتبه امد و شکایت کرد . این دفعه نبز رسول اکرم گفت : تحمل کن . 
برای سومین بار امد و گفت :یا رسول الله این همسایه من دست از کار خود بر نمی دارد و سلب اسایش برای من و خانواده می شود. این دفعه رسول اکرم به او فرمود روز جمعه که رسید  برو اسباب و اثات خودت را بیرون بیاور و سر راه مردمی که میایند و می روند بگذار مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد و شکایتت را به همه بگو . شاکی همین کار را کرد . همسایه که خیال میکرد باز رسول اکرم به او دستور همیشگی را می دهد وقتی از ماجرا باخبر شد از مرد خواهش کرد تا این کار را انجام ندهد و دیگر باعث سلب اسایش او و خانواده اش نشود.