جذا میها

در مدینه چند نفربیمار جذامی بود. مردم با تنفر ووحشت از انها دوری می کردند. این بیچارگان بیش از ان اندازه که جسما از بیماری خود رنج می بردنند روحا از تنفر و انزجار مردم رنج می کشیدندو چون می دیدند دیگراناز انها تنفر دارن خودشان با هم نشست و برخاست می کردند . یک روز هنگامی که دور هم نشته بودند و غذا می خوردند علی بن الحسن زین العابدین از انجا عبور کرد. انها امام را به سرسفره خود دعوت کردند. امام معذرت خواست و گفت من روزه هستم.اگر روزه نبودم می امدم.امام گفت من شمارا به خانه خود دعوت میکنم و بعد رفت. امام دسور داد غذایی خوب و عالی درست کنند تا مهمان ها بیاییند.مهمان ها غذای خود را خوردند و امام نیز با انها غذا خورد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
sima shams

داستان راستان: همسفر حج

داستان راستان: همسفر حج 

مردی از سفر حج برگشته و از سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش رابرای امام صادق تعریف می کرد ،مخصوصا یکی از مسا فران خویش بسیار می ستود که ،چه مرد بزرگواری بود، این مرد یک سره مشغول عبادت بود، همینکه به یک منزلی رسیدیم او فورا به گوشه ای رفت و شروع به نماز خواندن و عبادت کرد.امام گفت پس چه کسی کار های او را انجام می داد مرد گفت : ما برای اوا کار هایش را انجام می دادیم. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
sima shams

اعتماد به نفس برای نو جوانان


اعتماد به نفس چیست ؟

اعتماد به نفس احساس ،عقیده و باوری است که شما در باره ی خودتان دارید. بعضی ها ان را تصویر ذهنی از خود یا خود باوری می نامند. اسمش هر چه که باشد ، همه اش درباره ی این موضوع است که شما چقدر همانی را که هستید دوست دارید.

اعتماد به نفس چیزی نیست که بتوانید با اشعه ایکس و یا ازمایش خون ان را ببینید. اعتماد به نفس بخشی از وجود شماست .

اعتماد به نفس باوری است که شما در باره ی خودتان دارید و ان را در قلب و مغزتان به این طرف و ان طرف می برید . وقتی اعتماد به نفس یا خود باوری شما بالا است ایمان دارید که هر کاری را می توانید انجام دهید. اما اگر خود باوری شما پایین باشدخود را ناتواناز انجام کار ها می دانید. اگر شما خودتان را دوست داشته باشید ،حتما اعتماد به نفس بالا و تصور ذهنی مثبتی از خود دارید. اما اگر با پذیرش خودتان مشکل دارید ،اعتماد به نفس شما پایین است و فکر می کنید هیچ کاری ارزش انجام دادان را ندارد.

نویسنده:لوری زلینگر

نظر یادتون نره

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
sima shams

داستان راستان: خواهش دعا

داستان راستان: خواهش دعا

شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق آمد و گفت:در باره ی من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد که خیلی فقیر و تنگدست هستم. امام گفت : هر گز این کار را نمی کنم . چرا دعا نمی کنید؟ برای اینکه خداوند چاره ایی برای این کار معین کرده است .خداوند امر کرده که روزی را پی جویی کنید و طلب نمایید. اما تو می خواهی در خانه خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی . 


منبع: کتاب داستان راستان.

نویسنده کتاب: شهیدمرتضی مطهری.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
sima shams

داستان راستان : امتحان هوش

داستان راستان : امتحان هوش
رسول اکرم سوالی از شاگردانش پرسید. هیچ کس نتوانست جواب سوال را بگویدو هرکسی جوابی داد ولی هیچ کدام از ان درست نبودنند.سوالی که رسول اکرم پرسیده بودن این بود که:درمیان دست گیره های ایمان کدام یک از همه محکمتر است؟یکی از شاگردان گفت:نماز . رسول اکرم گفت :نه . دیگری گفت :زکات وبازهم جواب نه بود. سومی : روزه . بازهم نه. چهارمی : حج . وباز هم نه. پنجمی :جهاد . بازهم نه. در اخر هیچ کس جواب را پیدا نکرد و رسول اکرم خود جواب راگفت :تمام این کار های که گفتیدکار های بزرگی و با فضیلتی هستند . ولی هیچ کدام اینها که من پرسیدم نیست . مهکم ترین دستگیره های ایمان دوست داشتن به خاطر خداست .
نویسند: شهید مرتضی مطهری.
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
sima shams

داستان راستان:شکایت همسایه

داستان راستان: شکایت همسایه

شخصی امد به دیدن رسول اکرم تا از همسایه اش شکایت  کند که مرا اذیت میکند و از من سلب اسایش کرده.
رسول اکرم فر مود :تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه ات راه نینداز بلکه روش خود را تغیر دهد . بعد از چندی دو مرتبه امد و شکایت کرد . این دفعه نبز رسول اکرم گفت : تحمل کن . 
برای سومین بار امد و گفت :یا رسول الله این همسایه من دست از کار خود بر نمی دارد و سلب اسایش برای من و خانواده می شود. این دفعه رسول اکرم به او فرمود روز جمعه که رسید  برو اسباب و اثات خودت را بیرون بیاور و سر راه مردمی که میایند و می روند بگذار مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد و شکایتت را به همه بگو . شاکی همین کار را کرد . همسایه که خیال میکرد باز رسول اکرم به او دستور همیشگی را می دهد وقتی از ماجرا باخبر شد از مرد خواهش کرد تا این کار را انجام ندهد و دیگر باعث سلب اسایش او و خانواده اش نشود.
رسول اکرم فر مود :تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه ات راه نینداز بلکه روش خود را تغیر دهد . بعد از چندی دو مرتبه امد و شکایت کرد . این دفعه نبز رسول اکرم گفت : تحمل کن . 
برای سومین بار امد و گفت :یا رسول الله این همسایه من دست از کار خود بر نمی دارد و سلب اسایش برای من و خانواده می شود. این دفعه رسول اکرم به او فرمود روز جمعه که رسید  برو اسباب و اثات خودت را بیرون بیاور و سر راه مردمی که میایند و می روند بگذار مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد و شکایتت را به همه بگو . شاکی همین کار را کرد . همسایه که خیال میکرد باز رسول اکرم به او دستور همیشگی را می دهد وقتی از ماجرا باخبر شد از مرد خواهش کرد تا این کار را انجام ندهد و دیگر باعث سلب اسایش او و خانواده اش نشود.

رسول اکرم فر مود :تحمل کن و سر و صدا علیه همسایه ات راه نینداز بلکه روش خود را تغیر دهد . بعد از چندی دو مرتبه امد و شکایت کرد . این دفعه نبز رسول اکرم گفت : تحمل کن . 
برای سومین بار امد و گفت :یا رسول الله این همسایه من دست از کار خود بر نمی دارد و سلب اسایش برای من و خانواده می شود. این دفعه رسول اکرم به او فرمود روز جمعه که رسید  برو اسباب و اثات خودت را بیرون بیاور و سر راه مردمی که میایند و می روند بگذار مردم از تو خواهند پرسید که چرا اثاثت اینجا ریخته است؟ بگو از دست همسایه بد و شکایتت را به همه بگو . شاکی همین کار را کرد . همسایه که خیال میکرد باز رسول اکرم به او دستور همیشگی را می دهد وقتی از ماجرا باخبر شد از مرد خواهش کرد تا این کار را انجام ندهد و دیگر باعث سلب اسایش او و خانواده اش نشود.
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
sima shams

داستان راستان : مردی که اندرز خواست

داستان راستان : مردی که اندرز خواست

مردی از بادیه به مدینه امد و به حضور رسول اکرم رسید. از ان حضرت پندی و نصیحتی تقاضا کرد.رسول اکرم به او فرمود <خشم مگیر>وپیش از این چیزی نگفت.

ان مرد به قبیله ی خویش باز گشت. اتفاقا وقتی که به میان قبیله خود رسید اطلاع یافت که در نبود او حادثه مهمی روی داده از این قرار نوجوانان قوم او دستبردی به مال قبیله ای دیگر زده اند وانها نیز مقابل یک دیگر صف ارایی کرده و اماده جنگ بودند. شنیدن این خبر هیجان اور خشم او را بر انگیخت و صلاح خود را برداشت تا یه صف قوم خود ملحق شود و اماده همکاری شد . 

در این بین یاد گذشته افتاد به یادش امد که به مدینه رفته  و چه چیز ها و چه شنیده به یادش امد که رسول خدا اندرزی تقاضا کرده بود و ان حضرت به او فرمود جلوی خشم خود را بگیر.

در اندیشه فرو رفت که چرا من سلاح بر تن کردم و اکنون خود را مهییای کشتن و کشته شدن کرده ام ؟ چرا من خشمگین شدم شده ام؟ با خود فکر کرد الان وقت ان است که ان جمله کوتاه را به کار بندم .

جلو امد و زعمای صف مخالف را فرا خواند و گفت :این ستیزه برای چیست؟ اگر منظور غرامت دزدی نو جوانان است حاضرم از مال خودم  ادا کنم . علت ندارد که ما برای همچو چیزی به جان یک دیگر بیفتیم و خون یک دیگر را بریزیم .

طرف مقابل که سخنان عاقلانه این مرد راشنیدند  از حمله کردن صرف نظر کردن و باز گشتند.

نتیجه ی اخلاقی : سریع خشمگین و عصبانی نشویم ودر این هنگام زود تصمیم گیری نکنیم.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
sima shams

عنوان اولین مطلب آزمایشی من

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
sima shams